مهربان



سلام

امروز می خوام در مورد سکته مغزی یه سری اطلاعات در اختیارتون قرار بدم.


سکته مغزی(CVA) چیه؟

وقتی خون به یه قسمتی از مغز نمی رسه و 

عملکرد مغز دچار مشکل می شه سکته مغزی اتفاق می افته.



چه کسانی در معرض خطر سکته مغزی هستن؟


افرادی که بیشتر از ۵۵ سال سن دارن،در افراد مذکر(مردان)،

کسانی که فشار خون بالا دارن،دیابت دارن،چاق هستن،سیگار مصرف می کنن،بیماری های دهان و دندان دارن و .



سکته مغزی چه جوری خودش رو نشون می ده؟


عضله های صورت،بازو و پا ضعیف می شن،بیمار تو صحبت کردن دچار مشکل می شه،مشکلات بینایی پیدا می کنه،تعادلش رو از دست می ده،تو راه رفتن دچار مشکل می شه،سرگیجه و سردرد می گیره.

یه طرف بدنش بی حس یا فلج می شه.

کارهایی که قبل از سکته یاد گرفته بوده رو نمی تونه دیگه انجام بده.





امیدوارم مطالب براتون مفید باشه


فکر و خیالت از پرستو


(فکر و خیالت نمی ذاره خوابم بگیره

نذار دلم تنها بمونه بی تو بمیره.)


نامه عاشقانه یک دانشجوی پرستاری به نامزدش




Love من کجا هستی تا باز هم شرح حالم را بگیری که present illness ام

همچون past history ام دردناک است.

ای کاش بودی تا EKG  قلب مرا می گرفتی و می فهمیدی از کدامین

pain بزرگ رنج می برم!!!


ای کاش بودی تا می دیدی عضلات پاپیلاری دریچه ی میترال و 

تریپید قلبم آنقدر برایت منقبض شدند که سرانجام دچار 

Failure  گشت!!!

بنگر که چگونه قلبم را با انفوزیون دکستروز 50% زنده نگه داشته ام!!!

ای کاش زودتر بیایی و این آنژیوکت فراق را از شریان کرونر قلبم Dis کنی!!!


(.)جان از آن روزی که عدسی چشمانم به سمت عنبیه ی چشمان تو تحدب یافت تا به امروز که این نامه را برایت order می کنم،لحظه ای خواب به چشمانم راه نیافته است.



بیا و بنگر که حتی لحظه ای غدد لاکریمال پلک فوقانی ام از فعالیت باز نا ایستاده اند و در فراقت چشمانم دچار Lacrimation شده اند!!!


هرگاه به یاد روز

های زیبایی که با هم بودیم می افتم،قلبم دچار تاکی کاردی و

نفسهایم دچار تاکی پنه می شود.


Love من به یاد آر شب هایی را که برای قلب خسته ام آنکال بودی

و با order تلفنی ات CPR اش نمودی!!!بیا و بار دیگر مرا پروفن و 

ناپروکسن باش!!!بیا که در فراقت محتاج سیتالوپرام و SSRI ها شده ام!!!


از همان روز اول که رگ چشمانم به رگ چشمانت آناستوموز 

یافت،از آن روز به بعد بود که خودم را در بیمارستان شفا یافتم

که در انتظار پیوند قلب در بخش(عاشقان I)بستری شده ام.



Love من ای کاش می دانستم که در کدامین بخش این جهان پذیرش شده ای تا با آمبولانس به آنجا می شتافتم و برگه ی ترخیصت را

امضا می نمودم!!!

اما افسوس که عضلات چهارسر رانم از پس به دنبالت منقبض منبسط شده اند از رمق افتاده اند و یون ca موجود در شبکه سارکوپلاسمیشان دیگر آزاد نمی شود!!"


(.)جان نمی دانم که آیا تو هنوز به یاد من هستی یا خیر!؟!

امل این را بدان که من همچنان آن عکس رادیولوژی یی را که با هم انداخته بودیم زیر نور فلوروسنت نگاه می کنم و به یادت اشک می ریزم!!!



هر لحظه ای که آهیانه مغزمGA(Genera Appearanceی تو را به یاد می آورم،غدد فوق کلیه ام به ترشح واداشته می شود.

و وجودم سراسر آدرنالین می شود.

سخن کوتاه کنم تا سرت را بیش از این دچار میگرن نکنم.



(.)جان قسم به آنژیوکت و هر آنچه کاتتر می شود،قسم به نیدل تیزی که از وسط قلب عاشقم گذشته است،و قسم به استیجر و انترن و اکیترن اینترنی که در آرزوی رزیدنتی ست.که در تمام عمرم.Heart Rate قلب کوچک تنها از برای تو "سمع"می شود و ریه های خسته ام از برای تو"دق"می شوند و گونه های سردم تنها با دستان گرم تو"لمس" می شوند!!!


پس بیا و هرچه سریعترV/S  مرا بگیر که عن قریب است در فراق

عشق تو Arest کنم.




شب سرد از مانی رهنما

موسیقی فیلم ایرانی پروانه


شعر "گرفتار عشق "از پاشا صمیمی خلخالی




تو طبیب دل و جانی ز چه بیمار شدی

از چه در بند غم عشق گرفتار شدی

مظهر مهر و وفا آن دل آگاه تو بود

ای همه مهر و وفا از چه دل افگار شدی

تو که سرچشمه خورشید دل و جان بودی

چشم بیمار کرا دیدی و غمخوار شدی

چشم بیدار تو هرگز نبرد راه به خواب

از چه با دست بت میکده بیدار شدی

من به دریای تحیر به خدا غرقم و غرق

ز چه از مسجد و از مدرسه بی زار شدی

واعظ شهر که باشد که دهد پند تو را

تا چه منصور خریدار سر دار شدی

بی سبب نیست که از دیدن آن خال سیاه

در دل تیره شب مست رخ یار شدی


شعر"پشت دریاها" از سهراب سپهری



قایقی خواهم ساخت،

خواهم انداخت به آب.

دورخواهم شد از این خاک قریب

که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق

قهرمانان را بیدار کند.



قایق از تور تهی

و دل از آرزوی مروارید،

همچنان خواهم راند.



نه به آبی ها دل خواهم بست

نه به دریا- پریانی که سر از آب بدر می آرند

و در آن تابش تنهایی ماهی گیران

می فشانند فسون از سر گیسوهاشان.



همچنان خواهم راند.

همچنان خواهم خواند:

دور باید باشد،دور.

مرد آن شهر اساطیر نداشت.

زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود.

هیچ آیینه تالاری،سرخوشی ها را تکرار نکرد.

چاله آبی حتی،مشعلی را ننمود.

دور باید شد،دور.

شب سرودش را خواند.

نوبت پنجره هاست.


همچنان خواهم خواند.

همچنان خواهم راند.


پشت دریاها شهری است

که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است

بام ها جای کبوترهایی است،که به فواره هوش بشری می نگرد.

دست هر کودک ده ساله شهر،شاخه معرفتی است.

مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند

که به یک شعله،به یک خواب لطیف.

خاک،موسیقی احساس ترا می شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد.



پشت دریاها شهری است

که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.



پشت دریاها شهری است!

قایقی باید ساخت.




۶ ویژگی شخصیتی که باید در همسر آینده ی خود دنبال آن باشید


۱_تعهد به رشد شخصی

یعنی چی؟

یعنی نامزد شما متعهد بشه که تا حد ممکن برای اینکه همسر بهتری باشه،آموزش ببینه یا اینکه نامزدتون

مایله به شکل های مختلف مثل کتاب،سخنرانی و .  و  یا در صورت وم مشاوره و روانکاوی دریافت کنه و موارد دیگه.

در رابطه با این موضوع چه سوالاتی ازش بپرسیم؟

مثلا:بپرسیم از روابط گذشته ت چی یاد گرفتی؟بزرگترین نقطه ضعفت چیه؟.


۲_باز بودن روحی و احساسی

یعنی چی؟

یعنی نامزد شما احساس داره،می دونه چه احساسی داره،مایله اون احساس رو با شما در میون بزاره،می دونه که ""چه جوری"" اون احساسات رو به شما بیان کنه.


مثلا بارها شنیدیم چنین جملاتی رو که پدرش هیچ وقت بهش نگفته دوسش داره به خاطر همین نامزد منم نمی تونه بگه دوستم داره و مثال های دیگه.


چه سوالاتی در این مورد از نامزدمون بپرسیم؟ازش بپرسیم صحبت کردن درباره ی چه احساساتی برات سخته؟در حال حاضر به چه کسی می گی:"دوستت دارم؟".



بخضی از کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی از باربارا دی آنجلیس (با زبون خودمونی تر)

با من همراه باشید تا از ادامه ی این مطلب مطلع شید.با تشکر.



نازنین مریم از حمید رضاییان



سلام

امروز می خوام در مورد سکته مغزی یه سری اطلاعات در اختیارتون قرار بدم.


سکته مغزی(CVA) چیه؟

وقتی خون به یه قسمتی از مغز نمی رسه و 

عملکرد مغز دچار مشکل می شه سکته مغزی اتفاق می افته.



چه کسانی در معرض خطر سکته مغزی هستن؟


افرادی که بیشتر از ۵۵ سال سن دارن،در افراد مذکر(مردان)،

کسانی که فشار خون بالا دارن،دیابت دارن،چاق هستن،سیگار مصرف می کنن،بیماری های دهان و دندان دارن و .



سکته مغزی چه جوری خودش رو نشون می ده؟


عضله های صورت،بازو و پا ضعیف می شن،بیمار تو صحبت کردن دچار مشکل می شه،مشکلات بینایی پیدا می کنه،تعادلش رو از دست می ده،تو راه رفتن دچار مشکل می شه،سرگیجه و سردرد می گیره.

یه طرف بدنش بی حس یا فلج می شه.

کارهایی که قبل از سکته یاد گرفته بوده رو نمی تونه دیگه انجام بده.


(منبع:کتاب دستنامه بالینی برونر سودارث پرستاری)



امیدوارم مطالب براتون مفید باشه


بسته بودن دایمی چشمهایم،درد و زجر این شکنجه ها را دو چندان می کرد.وقتی چشم ها باز باشد و انسان ببیند که چه بلایی می خواهد بر سرش بیاید،بدن به خودی خود،با انقباض و انبساط واکنش نشان می دهد.


یک بار،وقتی با سیخ داغ  آمدند سراغم،یکی از مامور ها برای اینکه به امام خمینی توهین بکند،اسم ایشان را برد.به محض این که گفت خمینی،من به احترام این اسم،با صدای بلند صلوات فرستادم.او از لجش سیخ را محکم چسباند به لب هایم.


بلای دیگری که در همین حالت آویزان بر سرم در می آوردند،چسباندن اتو به بدنم بود.اتو را می گذاشتند خوب داغ شود،بعد آن را به کمر،باسن،کف پا و بعضی جاهای دیگر بدنم می چسباندند


گاهی ابتدا محل مورد نظر را خیس می کردند و بعد اتو را می چسباندند به آن جا تا شدت سوختگی به مراتب بیشتر و غیرقابل تحمل تر شود.

روش دیگری که برای شکنجه من به کار می بردند،بستن دست و پایم از پشت بود؛دست راست را به پای راست و دست چپ را به پای چپ می بستند،بعد هم به شکم می انداختنم روی زمین؛طوری که به حالت نیم دایره در می آمدم.


بخشی از کتاب "حکایت زمستان"  تحقیق و تالیف:سعید عاکف

خاطرات آزاده عباس حسین مردی


چقدر سخته یه مریضی رو ببینی که خیلی حالش بده و مدام این جمله رو تکرار می کنه که:

به دادم برسید


واقعا آدم ناراحت می شه وقتی دیگه بیشتر از این نمی تونی برای مریض مسکن تزریق کنی و باید شاهد ذره ذره شدن مریض باشی

ان شالله هیچ کسی مریض نشه،الهی آمین.

اللهم اشف کل مرضانا

آخرین شیفت شب سال ۹۷ رو پشت سر گذاشتم.ان شالله که سال ۹۸ سالی پر از شادی و برکت برای هممون باشه


۴_صداقت


صداقت،درستی و قابل اعتماد بودن از ضروری ترین اجزای یه رابطه ی سالم هستن.اینکه بتونی رو همسر آینده ت حساب کنی،حس امنیت فوق العاده ای بهت دست می ده چون در همه حال باهات صادقه.

باید در مورد صداقت ۳ ویژگی داشته باشه:

۱_با خودش صادق باشه۲_با دیگران صادق باشه۳_با شما صادق باشه


سوال:از کجا بفهمیم یک همسر صادقه؟

۱_هیچ قسمتی از شخصیت خودش رو از شما پنهون نمی کنه.

۲_برای دفاع از خودش چیزی رو بهتون نمی گه که شما دوست داری بشنوی.

۳_بدون اینکه شما مجبور بشی با ت حقیقت رو از زیر زبونش بکشی بیرون، خودش همه ی حقیقت رو به شما می گه.

۴_کسی هست که بازی نکنه مثلا به شما  نگه:"‌ حدس بزن"(احساساتمو بهت نمی گم تو مجبوری حدس بزنی)


*وقتی همسرت باهات صادق باشه بهش اعتماد می کنی.


چه سوالاتی بپرسم؟

ازش بپرس

۱_ به نظرت زن و شوهر باید همه چیز رو به هم بگن؟یا یه چیزی رو خصوصی نگه دارن؟

۲_آیا همین الان با من صادق هستی؟(مراقب عکس العمل چشم هاش باشید!)

۳_فکر می کنی چه کارهایی درست و چه کارهایی غلطه و انجام دادنش برات مسئله ای نیست(ریختن زباله تو خیابون،برداشتن پولی که پیدا کردی و.)؟




۴_پختگی و مسئولیت پذیری


خیلی از افراد آمادگی داشتن رابطه ای جدی رو ندارن.اگه به پختگی نرسیده باشه فکر می کنی یه بچه رو به فرزندخوندگی گرفتی تا معشوقی برای خودت.


سوال:از کجا بفهمیم به پختگی رسیده؟

۱_نامزدتون می تونه از خودش مراقبت کنه:برای خودش پول دربیاره،محل زندگیش رو تمیز نگه داره،خوب تغذیه کنه.

۲_مسئولیت پذیر هست یعنی به چیزی که وعده داده عمل کنه،به موقع به قرار برسه،.

۳_حس احترام داره.یکی از نشونه های پختگی بچه ها،حس احترام اون ها نسبت به جهان و مردم هست


دقت کنید که برای موارد زیر چقدر احترام قائله:


حریم شما

وقت شما

کارکنانش،رئیس اش،همکارانش

احساست دیگران

.


چه سوالاتی بپرسیم؟

۱_معمولا به موقع به قرار ملاقاتت می رسی؟یا تاخیر می کنی؟

۲_در روابط معمولا نقش حمایتگر داری یا حمایت شونده؟

وقتی چیزی از دیگران قرض می گیری ،اون رو پس می دی؟این کار رو به موقع انجام می دی؟

۳_چه حسی نسبت به زباله ریختن تو خیابون داری؟



بخشی از کتاب "آیا تو آن گمشده ام هستی؟" با زبون خودمونی تر



عاشق که بشی از احسان خواجه امیری


دیشب خونه ی خاله م بودم به دخترخاله م گفتم گوشیتو بده آهنگ های موبایلتو نگاه کنم اگه خوشم اومد برای خودم بریزم تو موبایلم ،وقتی گوشیمو نگاه کردم دیدم یکی از دوستام سه بار بهم زنگ زده.

زنگ زدم بهش گفت چرا شیفت نیومدی؟

شوکه شدم می خواستم بگم یعنی چی باید برم شیفت؟من که امشب شیفت نداشتم تو برنامه نوشته بودین فردا شب نه امشب.دوستم گفت تو گروه گفته بودیم شما نخوندی.هیچی دیگه از دخترخاله هام خداحافظی کردم رفتم.ناراحت شدم، شوک بهم وارد شد.خداحافظی یه دفعه ای بدون خوردن شام.ساعت تحویل شیفت هفت و نیمه ولی اون ساعتی که دوستم بهم خبر داد ساعت یه ربع به هشت بود.بدو بدو رفتم خونه به بابام زنگ زدم اومد دنبالم منو رسوند بیمارستان.تا حالا دیر نکرده بودیم.اولین بارم بود.بعضی اوقات خواب دیده بودم جایی دیر کردم ولی تو واقعیت اتفاق نیوفتاده بود که دیشب اتفاق افتاد.

دوستانی که به حرفه پرستاری علاقه دارن خبر داشته باشن که این مشکلات هم هست.مثلا همکارتون نمی تونه شیفت بره یه ساعت مونده به تحویل شیفت بهتون خبر می دن تو باید شیفت بری اتفاقی که چند وقت پیش برای خودم اتفاق افتاد.

دیشب یه مریضی رو آورده بودن که خیلی هوشیار نبود پرستار ازش می پرسید اینجا چه شهریه؟شهر رو اشتباه گفت.

می گفت منو آزاد کنید من مشکلی ندارم. رو تخت نمی خوابید.می گفت من باید برم شمال پسرم اونجا زندانیه.

نیم ساعت مونده به تحویل شیفت یه مریض دیگه آوردن احیا کردن ولی دار فانی رو وداع گفت.

نظرتون رو بگید که دوست دارید بازم در مورد این موضوعات بگم یا نه.ممنون.


۵_اعتماد به نفس بالا

یکی از بزرگترین اشتباهاتی که موقع انتخاب همسر انجام می دیم اینه که ما به این توجه می کنیم که چقدر"ما" رو دوست داره و چه رفتاری با "ما" داره ولی باید به این نکته توجه کنیم و ببینیم که با ""خودش""چه رفتاری داره.
کسی که اعتماد به نفسش پایین باشه،برای اینکه به احساس"خوب"برسه عشق می ورزه،در حالی که اگه اعتماد به نفس بالایی داشته باشه عشق می ورزه،چون احساس"خوبی"نسبت به خودش داره.
سوال:چه جوری بفهمیم  اعتماد به نفسش بالا هست یا نه؟(نشونه های اعتماد به نفس بالا)

*نامزدتون به آنچه هست،افتخار می کنه مثلا بپرسید به کسی که هستی افتخار می کنی یا نه؟
*به خودش آسیب نمی رسونه و از خودش به خوبی مراقبت می کنه.کسی که خودش رو دوس داشته باشه براش سخت تره از لحاظ جسمی یا عاطفی به خودس آسیب برسونه.
*به بقیه اجازه نمی ده باهاش بد رفتار کنن.هر چی بیشتر خودش رو دوس داشته باشه،کمتر اجازه می ده باهاش بدرفتاری بشه.
*اعتماد به نفسش رو با "عمل کردن"،ثابت می کنه.


چه سوالاتی بپرسیم؟
_به چه چیزی بیشتر از هر چیز دیگه تو زندگی خودت افتخار می کنی؟(باید بتونه به راحتی چیزی رو برای گفتن پیدا کنه و به شما بگه)
_تو گذشته از لحاظ احساسی و روحی چه بدرفتاری هایی رو از جانب بقیه با خودت،تحمل کردی؟دوباره اون ها رو تحمل می کنی؟
_چه ریسک هایی تا به حال تو زندگیت انجام دادی؟



۶_نگرش مثبت به زندگی


آدم های منفی:
_همیشه رو مشکلات تمرکز می کنن
_اجازه می دن ترس و نگرانی اون ها رو اداره کنه
_به آینده بدبین هستن
_به سادگی به کسی اعتماد نمی کنن

آدم های مثبت:
_همیشه رو پیدا کردن راه حل،تمرکز می کنن
_موانع رو به "فرصت ها " و سختی ها رو به "درس هایی سازنده" تبدیل می کنن
_به توانایی های خودشون اعتماد دارن
_خوشبین هستن
_تو شخصیت خودشون تغییرات مثبت به وجود می یارن

پس با کسی ازدواج کنید که نگرش مثبت به زندگی داره.

چه سوالاتی بپرسیم؟
ازش بپرس:حس می کنی مردم اساسا "خوب"هستن یا "بد"؟
وقتی یه دفعه مشکلات زیادی سراغت می یاد عکس العملت چیه؟
باور داری که اوضاع و شرایط همیشه به بهترین نحو ممکنه تموم می شه؟علتش هم بپرسید.




بخشی از کتاب"آیا تو آن گمشده ام هستی؟" به زبون خودمونی تر
ممنون که منو تا انتهای مطلب همراهی کردید

امروز داشتم از مریض نمونه خون می گرفتم کارم که تموم شد رفتم تو استیشن تا وسایل رو بزارم سر جاش بعد سوزن رفت تو دستم.این یعنی نیدل شدن.وقتی مثلا نمونه خون می گیری همون سوزنی که وارد خون مریض شده بره داخل بدن یعنی نیدل شدی.یکی از پرستارها نمونه خون فرستاد از اون مریض تا بفهمیم مریض ایدز یا هپاتیت داره یا نه.فردا باید جوابش رو پیگیری کنم.ان شالله که خیره.خیلی از پرستارها این اتفاق براشون افتاده.


دیروز بعد از اینکه از حرم اومدم بیرون، از نمایشگاه نزدیک حرم کتاب سلام بر ابراهیم جلد یک و دو رو خریدم.انقدر که تعریفشو شنیدم باعث شد تا کتابشو بخرم.چند صفحه ای رو ازش خوندم فعلا.به احتمال زیاد قسمت هاییشو که خوشم اومد می نویسم براتون.





کتاب سلام بر ابرایم جلد یک رو خوندم با نصف جلد دوم.شهید هادی واقعا شخصیت متفاوتی داشته.اگه از من سوال کنن یکی از الگوهای زندگیت رو بگو قطعا شهید هادی رو می گم.کلی درس گرفتم با خوندن این کتاب.خیلی جالب بود برام که حتی تو جنگ با اسرا مثل دوستان عادی خودش رفتار می کرده و حتی غذای بیشتری به اون ها می داده طوری که اسرا حاضر نبودن از ابراهیم جدا بشن.بعضی از سربازهای بعثی عراق به راه ابراهیم ایمان می آوردن و بعدا شهید شدن.یعنی یه شخصیت کااااملا کاریزماتیک داشته که دشمنان رو هم به خودش علاقه مند می کرده.

با گفتن اذان چند نفر رو جذب کرده.اخلاق فوق العاده ای داشته هر کسی رو برای اولین بار می دیده طوری باهاش رفتار می کرده که انگار سال های ساله که می شناستش و یه نکته ای که متوجه شدم این بود که هر کسی موسیقی حرام گوش بده دیگه از نماز خوندنش لذت نمی بره و راه رو برای وسوسه ی شیطان آسون می کنه.

شخصیت بسیار مهربونی که حتی از آسیب دیدن حیوانات هم ناراحت می شده.نمازش رو اول وقت می خونده و دوستانش رو به خوندن نماز اول وقت و به جماعت تشویق می کرده.

جالب تر اینکه وقتی می بینه چند تا خانم شیفته ی تیپ و هیکلش شدن چون هیکل ورزشکاری داشته به خاطر همین ابراهیم دفعه ی بعد شلوار کردی می پوشه و لباس های ورزشی رو می ذاره تو کیسه تا جلب توجه نکنه تا ذهن جوون های مردم رو منحرف نکنه.

حق الناس براش خیلی مهم بوده.به خانواده ی دوستانی که جبهه بودن کمک می کرده تا بهشون سخت نگذره و از همه مهم تر همه ی کارها رو برای کسب رضای خدا انجام می داده.

وقتی چند تا پسر موقع بازی فوتبال توپشون می خوره به صورت ابراهیم دعواشون نمی کنه و صداشون می کنه و بهشون گردو می ده و می گه این ها ترسیدن.مواقعی که می تونسته با هیکل ورزشکاریش دعوا راه بندازه این کار رو نکرده و خیلی خوب رفتار کرده طوری که تاثیر گذار بوده.

موقع کشتی دستش رو رو نقطه ضعف حریفش نمی ذاشته حتی کمک می کرده حریفش برنده بشه حتی تو والیبال.

الگوی اخلاق عملی بوده و حتی بزرگتر ها و مجتهد های بزرگ بهش احترام می ذاشتن.پدر دوستاش از اینکه پسرشون با ابراهیم دوست بوده خیالشون راحت بوده.دوستانش تحمل دوریش رو نداشتن و کلییییی مطلب دیگه که حتما بهتون پیشنهاد می کنم این کتاب رو بخرید و به دیگران معرفی کنید و خودتون هم کتاب رو بخونید.


دیروز که شیفت بودم یکی از پرستارها بهم گفت آقای فلانی رو برات جور کنیم برای ازدواج.

گفت همکار که هستید دانشجویید قدتون هم که بهم می یاد.یکی دیگه از پرستارها رفت ازش بپرسه متولد چه ماهیه.قبلا شنیده بودم که از من یه سال کوچیکتره ،شاید هم چند ماه کوچیکتر.

قد من ۱۸۰ و قد این آقا نزدیک ۲ متره.فوریت خونده یعنی بعد اینکه درسش رو تموم کنه با آمبولانس کار می کنه و بیمارها رو به اورژانس منتقل می کنه که ما پرستارها بهش می گیم  EMS.


وقتی اینو بهم گفتن منم گفتم آخه من چی بگم؟همش همین جمله رو تکرار می کردم

گفتم من که نباید چیزی بگم بعد یکی از پرستارها گفت خب می خوای بریم بهش بگیم برای تو مطرح کنه☺

چندین بار تا حالا شنیدم که صحبت من و این آقا شده دوستام بهم گفتن مثلا یکی از خدمه ها به همین آقا منو مطرح کرده برای ازدواج یا مثلا یکی دیگه از خدمه ها با یکی از منشی هامون گفتن من و این آقا به هم می یایم.

این آقا منشیه و تو اورژانس تا حالا کارورزی اومده.من مثل یک همکار باهاش رفتار می کنم نه فراتر.شاید تا الان در حد سه جمله با هم حرف زدیم ،شاید.اون هم مثلا به این صورت که پرونده ی تخت  x  رو برای ترخیص انجام بدید یا مواردی از این قبیل.خیلی کم حرفه تا حالا نشنیدم با همکارها درست و حسابی صحبت کنه حتی می شه گفت صداش رو هم نشنیدم به خوبی چون شاید بعضی اوقات یه کلمه صحبت کنه.وقتی خودمو می بینم به این نتیجه می رسم که از منم کم حرف تره.من که تو خانواده به عنوان کم حرف ترین عضو هستم طوری که یه بار مادربزرگم بهم گفت خب تو هم یه حرفی بزن


تو کتاب سلام بر ابراهیم نوشته بود گوش کردن به موسیقی باعث می شه انسان به انجام بعضی گناه ها علاقه مند بشه راه رو برای وسوسه شیطان آسون کنه و انسان رو از لذت بردن از خوندن نماز محروم می کنه.
تا حالا حتما شنیدین که موسیقی حرامه برام سواله که یعنی گیتار ،ویولن ،سه تار،. زدن هم حرامه؟تو تلویزیون تو برنامه خندوانه به راحتی موسیقی پخش می شه و خواننده می یارن تو برنامه شون حتی یه برنامه داریم به اسم ترانه باران نمی دونم تا حالا دیدین یا نه.
تو این برنامه چند تا آهنگ انتخاب می کنن و پخشش می کنن و مردم بهشون رای می دن.آخر برنامه اون آهنگ انتخاب شده پخش می شه.
یعنی می خوام بگم که خیلی عادی شده و انگار نه انگار.
عروسی ها که دیگه نگم آهنگ های لهو و لعب توش پره.اگه خانواده بگن بیا بریم عروسی نمی شه که مثلا به دروغ بگیم مریضم نمی تونم بیام یا هر دروغ دیگه ای.

تو کتاب سلام بر ابراهیم نوشته شهید هادی با یکی از دوستانشون تو ماشینی نشسته بودن که راننده آهنگ گذاشته بوده دوست شهید هادی وقتی بهشون نگاه می کنه می بینه ناراحت هستن و می فهمه به خاطر آهنگ بوده به راننده می گه ولی راننده می گه که عادت کردم به گوش دادن و قطعش نمی کنه.شهید هادی هم قرآن رو باز می کنه و شروع می کنه به قرآن خوندن با صدای بلند که باعث می شه راننده آهنگ رو قطع کنه.
اگه خود من تو چنین موقعیتی قرار بگیرم که نمی تونم قرآن بخونم چون خانم هستم ولی شهید هادی مرد بودن و اشکالی نداشته قرآن بخونن.
نظر شما چیه؟در مورد آهنگ،موسیقی،نواختن موسیقی،آهنگ های لهو و لعب که تو عروسی پخش می شه و غیره.

می دونی بعضی اوقات خوبه که آدم به خودش بگه:من فقط یه بار زندگی می کنم خب همونجوری باشم یا زندگی کنم که دوس دارم.اگه واقعا چیزی رو از صمیم قلب دوس دارم براش بجنگم.

چند روز پیش که با خانواده مشهد بودم به خاله م گفتم:خاله، مامان با اینکه من دوباره چادر سر کنم موافق نیست می گه باید همه جا چادر سر کنی نه فقط تو خیابون چون نامحرم های تو خیابون فقط نامحرم نیستن وقتی خونه هم که می یان یا هر جای دیگه همون نامحرم ها هستن پس اگه می خوای چادر سر کنی همه جا باید چادر سر کنی خاله مم تایید کرد و یکی از خانم های فامیل رو مثال زد که همه جا حتی تو خونه جلوی نامحرم چادر سر می کنه.راس می گه خاله م ،من خودم اون خانم رو دیدم.تا حالا خود من بدون چادر ندیدمش.به خاله م گفتم من دوس ندارم به خانواده م بی احترامی کنم منظورم این بود که خانواده مم موافق باشن با من یا مثلا به خاطر چادر سر کردن دلشون رو نشکنم.گفتم احترام به والدین واجبه خاله مم می خواست با حرفاش اینو بگه که تو که نمی خوای کار بدی انجام بدی رو حرفت وایسا و اگه فکر می کنی کار خوبی می خوای انجام بدی انجامش بده.

من تو مشهد یا هر جای دیگه وقتی دخترهای چادری محجبه که خوب چادر سر می کنن رو می بینم دوس دارم و خوشم می یاد چون معصومیت خاصی به چهره شون می ده.

منم دوس دارم دوباره چادر سر کنم ولی مثل دفعه ی قبل نباشه که دوباره بذارمش کنار حتی اگه به خود من باشه حتی موافقم که تو خونه وقتی مهمون می یاد چادر معمولی سر کنم که دیگه حرفی نمونه که فقط تو خیابون چادر سر می کنی.دوس دارم چادری واقعی باشم.

می گن تو که حجابت کامله چادر نمی خواد و از این حرف ها.

اگه خدا بخواد ،چند تا کتاب در مورد حجاب و چادر می خوام بخونم که اگه حرف های اطرافیانو شنیدم که مخالف عقایدم بود بهم بر نخوره و به راحتی چادر رو کنار نذارم.

درسته که چادر سر کردن سختی های خودشو داره ولی من حاضرم به خاطر اصلا همین سختی هایی که داره چادر سر کنم چون حس خوبی بهم می ده.از خدا و امام زمان و خانم فاطمه زهرا و امام رضا و شهید ابراهیم هادی کمک خواستم که اگه واقعا لایق چادر سر کردن هستم این لیاقت رو شامل حال من کنن که چادری بشم.اگه لایقش هستم.

ولی برای اینکه به راحتی کنارش نذارم نظر خودم اینه که قبل از اینکه بخوام دوباره چادری بشم چند تا کتاب بخونم مثل کتاب هایی که تو اینترنت معرفی شده مثل دختران آفتاب یا هر کتاب دیگه ای مربوط به این موضوع.


دیشب که شیفت بودم حساااااابی خسته شدیم.انقدرررررر مریض آوردن که تخت اضافی گذاشته بودیم بین تخت های خود اورژانس.  ۴ تا تخت اضافی گذاشته بودن ما بین تخت ها جوری که رفت و آمد سخت می شد.نمی دونم دیشب چه خبر بود که انقدر شلوغ شده بود.بیشتر از ۳۰ تا پذیرش داشتیم.دکتر می گفت من وقت نمی کنم به خوبی نوار قلب ها رو امضا کنم تو چه جوری نوار قلب می گیری؟

بعضی اوقات مغزم کار نمی کرد دیگه،  که از کدوم مریض نوار قلب باید بگیرم از کدوم نباید بگیرم.

از شلوغی اونجا بعضی اوقات می نشستم رو صندلی مریض ها رو نگاه می کردم تا مغزم از هنگ بودن در بیاد

همش با آمبولانس مریض می آوردن هم زمان سه گروه آمبولانس وارد اورژانس می شد.

به منشی می گفتم دهنمون سرویس شد


موقع تحویل شیفت تلفن اورژانس زنگ خورد.بقیه پرستارها رفته بودن برای تحویل شیفت.دانشجوی شیفت شب هنوز نیومده بود.تلفن رو برداشتم یه خانمی پشت تلفن گفت فلان بیماری رو دارید؟فامیلی مریض رو پرسید منم گفتم آره.
فکر کردم سوپروایزر یا پرستاری کسی هست داره اطلاعات می گیره.به خانمه گفتم که به مریض شارکول سوربیتول دادیم بخوره.
گفت شارکول؟
من گیج هم نفهمیدم که خب اگه قرار بود از پرسنل بخش های بیمارستان باشه چنین سوالی نباید بپرسه و باید شک می کردم می پرسیدم ببخشید شما؟
خودش گفت من مادر مریض هستم بهش نگید زنگ زدم، یه دختری رو می خواسته بهش دختر ندادن این هم قرص خورده.

گفت پیش روان پزشک بره؟گفتم بره مشاوره.اون ما بین کلینیکی که مامانم کار می کنه رو معرفی کردم بهش
گفتم فلان خیابون کلینیک فلان اونجا بره مشاوره ،همه جور مشاوره هم داره.
در آخر بگم که شارکول همون زغال فعال هست و در صورتی به مریض می دن که قرص خورده باشه.
شارکول معده رو شست و شو می ده.

امروز یه اینترن فوق العاده خوب داشتیم.مریض ها که می یومدن اورژانس، بستریشون نمی کردمثلا برای مریض قرص می نوشت می فرستاد برهکلا ۶ تا پذیرش داشتیمبه معنای واقعی مگس پروندیم.خلوت خلوتالبته این رو هم بگم که مریض هایی که می یومدن خیلی بدحال نبودن و از همه چی مهم تر و جالب تر اینکه امروز هیییییچ مریضی رو با آمبولانس نیاوردن.اگه با آمبولانس مریض بیارن حتما بستریش می کنن.


این فیلم کوتاه رو عید که رفته بودم حرم امام رضا گرفتم دلتون هوایی شد منو از دعای خیرتون بی نصیب نذاریدالسلام علیک یا علی بن موسی الرضا




موسیقی آخر پست رو هم حتما گوش کنید.




امام رضا قربون کبوترات
یه نگاهی هم بکن به زیر پات
من اومدم پیش تو زانو زدم
خودمم خوب می دونم خیلی بدم
خبر دارم از همه دل می بری
دلای شکسته رو خوب می خری
قرارمی
صاحب اختیارمی
واسه من همین بسه کنارمی
می خوام بگم
که تویی پناه من
کرمت بیشتر از گناه من
بزار تا یک دل سیر نگات کنم
اومدم از ته دل صدات کنم

امروز یاد پدربزرگم افتادم.وقتی از دنیا رفت مادرم دقیقا مثل همراه یکی از مریض ها گریه می کرد.خیلی بد بود،همش گریه می کرد.اسم مریضش رو تکرار می کرد.نازش می کرد.وقتی داشتن احیا می کرد رو زمین نشسته بود و همش خدا خدا می کرد که مریضشون زنده بمونه ولی از دنیا رفت.فقط ۱۵ سالش بود.قرص برنج خورده بود.


دیروز شیفت بودم آقای همکار که قبلا در موردش گفته بودمم شیفت بود با من.

شب قبلش مطلب تو اینترنت خوندم که چه جوری می تونم سر صحبتو با یه آقا باز کنم.

پیش خودم گفتم این آقا که خجالتیه حداقل من به یه بهانه ای باهاش صحبت کنم.

چند وقت پیش یه بار دیدم یه کتابی دستشه (از کتابش معلوم بود مربوط به آناتومی بدنه)تو اورژانس وقتی پشت میز نشسته بود داشت می خوندش.پیش خودم فکر کردم برم ازش سوال کنم اون کتابی که دفعه ی قبلی دستتون بود اسمش چیه؟‌کتاب خوبیه؟می خواستم بدونم اگه کتاب خوبیه بخرم.

به این بهونه باهاش صحبت کنم ولی نتونستم

همش پیش خودم فکر می کردم اگه برم پیشش باهاش حرف بزنم بقیه چی فکر می کنن پیش خودشون.

می گن ببین دختره رفته داره با پسره ل   ا   س   می زنهالبته شاید این طرز فکر منه.

همیشه این تو ذهنم بوده که دختر خودشو سنگین نگه داره و سنگین برخورد کنه.

اینجا بود که فهمیدم خودمم چقدر خجالتی هستم درست مثل همین آقا و متوجه شدم حرف بقیه چقدر برام مهمه.امروز نزدیک سه ساعت با تاخیر اومد بیمارستان.نگرانش شده بودم.

دفعه ی قبلی از یکی از منشی ها پرسیده بودم تا آخر ماه با کی شیفت هستم چون برنامه منشی ها دستش بود.اونجا بود که فهمیدم با این آقا شیفت هستم.دیروز که دیدم شیفت نیومده خورد تو ذوقم.

وقتی باید شیفت بیاد و نمی یاد ناراحتم و وقتی هم هست روم نمی شه باهاش صحبت کنم اصلا یه وضعی


امروز شیفت ناراحت کننده ای رو پشت سر گذاشتم.یه دختر ۱۵ ساله رو آورده بودن که قرص برنج خورده بود.اولش خوب بود من ازش نوار قلب گرفتم ولی یه دفعه ای همراهش گفت نفس نمی کشه حالش خوب نیست.پرستارمون رفت بالاسرش بعد گفتن که باید مریض رو احیا کنیم.
پرستارها و پزشک تمام تلاششون رو انجام دادن ولی مریض رو نتونستن برگردونن.
خیلی ناراحت شدم.یاد پدربزرگم افتادم که چند ماه پیش فوت شده بود.
همراهش انقدر ناراحتی کرد که قلب همه ی پرسنل رو به درد آورد

دیشب شیفت شب بودم به مسئول بخشمون گفتم من صبح زودتر برم چون ساعت ۱۰ صبح باید امتحان کتبی بدم باید برم دانشگاه.سریع اومدم خونه صبحانه خوردم و رفتم دانشگاه.امتحان رو که دادم تموم شد با سه تا از دوستام اومدیم سمت شهر.دو تا از دوستام ساکن کرج هستن وگفتن حالا که امتحان رو دادیم تموم شده ترم آخر هم هستیم،بریم شهر شما با هم باشیم.

تو راه که داشتیم می یومدیم زنگ زدم به بابام گفتم می شه امروز ماشین رو به من بدی بابا؟

با دوستام رفتم جلوی محل کار بابام و ماشین رو ازش گرفتم.جاتون خالی رفتیم ناهار بعدش کافی شاپ.

بچه ها رو رسوندم یکی از خیابون های شهرمون که راحت بتونن تاکسی بگیرن برن کرج.

تصور کنید یه شیفت شب رو گذرونده باشی اون هم با کفش هایی که روی پاهات رو خیلی اذیت کرده و یه کم برات تنگ بوده(آخه یکی نیست بگه من چرا با اون کفش ها شیفت شب رفتم حداقل شیفت عصر می رفتم که ساعت کمتری رو بیمارستان بودم و کمتر پاهام خسته می شد با اون کفش ها.تو اورژانس موقع راه رفتن مثل فلج ها راه می رفتم)

بعد شیفت شب تصور کنید یه مسیر خیلی طولانی رو بری تا دانشگاه امتحان بدی بعدش کلییی رانندگی کنی و دوستات رو تو شهر بچرخونی.

ولی انقدر خوش گذشت که به کل فراموش کرده بودم شب قبلی شیفت شب بودم.دو تا علت داشت که باعث فراموشی شده بود یکی رانندگی که عاشقشم دلیل دیگه ش هم بودن با دوستام بود که یه روز به یادموندنی شد با کلی عکس


قبل از فارغ التحصیلی یه آزمونی برای دانشجوهای پرستاری گذاشتن که مهارت دانشجوها رو بسنجن ،اسم امتحان آسکی بود. چند روز پیش این امتحان رو دادیم یک امتحان کتبی و یک امتحان عملی.

هر دو امتحان از مباحثی بود که تا ترم ۶ خونده بودیم(دو ترم آخر فقط کارورزی می رفتیم) تقریبا می شه گفت تمام قسمت های مهمی که تا حالا خونده بودیم رو از ما می خواستن امتحان بگیرن.

خیلی شرایط سختی بود.امروز وقتی گروه تلگرامی پرستارها رو نگاه کردم متوجه شدم که تو آزمون قبول شدم

دیگه باید کم کم بریم برای کارهای فارغ التحصیلی، ان شالله.

دیگه کم کم دارم به پرستار واقعی نزدیک می شمکم کم از دانشجو بودن خارج می شم


امروز شاهد عقد دو کبوتر عاشق بودم

دخترخاله ی ما چند سالی بود دل در گرو آقایی داده بود و عاشق شده بود.این آقا هم عاشق دخترخاله ی ما

بعد از چند سال بالاخره به هم رسیدن و امروز اسمشون رفت تو شناسنامه ی هم

ان شالله همه ی دختر پسرهای سایت خانواده برتر ازدواج کنن و همه ی کبوترهای عاشق به هم برسن.الهی آمین.



آرون افشار _ جانم باش

(آهنگش خوبه مخصوصا قسمتی از آهنگ که می گه هاله لی هاله لی)


چند روز پیش مادرم بهم گفت یکی از لباس هاتو بدیم خیاط برات درست کنه.منم قبول کردم چند باری رفتم لباس رو پوشیدم و خانم خیاط لباسو برام درست کرد.آخرین باری که رفته بودم اونجا موقع برگشتنی یه خانمی مادرم رو صدا زد(فروشنده ی مغازه ی نزدیک خونه ی خانم خیاط بود)

من رفتم تو ماشین نشستم.بعدا مادرم گفت خانم فروشنده گفته یکی از دوستام برای پسرش دنبال یه دختر برای ازدواج می گرده می شه شماره تلفنتون رو بدین برای دخترتون خدمت برسن؟

بعد از چند روز بالاخره امروز قسمت شد و این خانم که دوست خانم فروشنده بود اومدن خونه مون به همراه مادرشون.

حدودا یک ساعت که نشستن مادرم منو صدا زد برم سلام کنم.

موقع صحبت کردن مادر خانمه همش از نوه ش تعریف می کرد که پسر خوشگلیه خوش هیکله و سر به زیره و به دخترها پا نمی ده و .  .

بعد از حدود ده دقیقه صحبت کردن بلندشدن رفتن و معذرت خواهی کردن که من دیشب شیفت بودم و این ها امروز با وجود خستگی من که دیشب شیفت بودم اومدن منزل ما.

بعد از اینکه رفتن مادرم گفت این ها نپسندیدن چون اگه پسندیده بودن می گفتن جلسه ی بعدی کی خدمت برسیم.

از نظر مالی و اجتماعی فکر کنم از ما بالاتر بودن.

پیش خودم گفتم وقتی پسرشون خوشگل هست پس مسلما دنبال دختر خیلی خوشگل می گردن.پدرم رفته بود نزدیک مغازه ی این آقا و از دور دیده بودش مادرمم عکسشو دیده بود.فقط من ندیدمش

به مادرم گفتم اگه شما جای من بودی اعتماد به نفست نمی یومد پایین وقتی بیان ببیننت و بعد برن و دیگه هیچی نگن؟

مادرم گفت دیگه از این به بعد این جوری خواستگار راه نمی دیم.پسر و دختر اول همدیگر رو ببینن.

می خواستم نظر دخترها رو بپرسم.شما اینجوری اعتماد به نفستون پایین نمی یاد؟بیان ببینن و برن دیگه برنگردن و خبری هم ندن؟


دیشب باید می رفتم بیمارستان ولی مادرم گفت شیفتم رو با یکی از دوستام جا به جا کنم تا با خانواده بتونم جمعه ی قبل از ماه رمضون رو طبیعت و اطراف شهرمون برم.

تو چند پست قبلی گفته بودم که با همکاری که قبلا توضیح داده بودم شیفتم، ولی یکی دیگه منشی بود.در واقع "دیشب "این آقا شیفت بود که قسمت نشد شیفت باشم با ایشون(پیش خودم گفتم اگه به مادرم بگم نه من نمی یام و این حرف ها بهش بگم چی؟بگم به خاطر منشی نمی خوام با شما بیام طبیعت؟)

فکر کنم تا آخر ماه دیگه باهاشون شیفت نباشم.اون سوالی رو هم که گفتم بپرسم، به دوستم گفتم ازش بپرسه.

دیگه می خوام بی خیال بشم.هیچ توجهی بهش نمی کنم.مثل همیشه رفتار می کنم.سرد و بی تفاوت.اگه خودش حتی یک درصد هم بهم فکر کرده باشه تا حالا ، حتما این موضوع رو با من درمیون می ذاره.


علم پزشکی و پزشکان معتقدند که اگر شخصی شش روز غذا نخورد به قلبش صدمه وارد می شود و سرانجام خواهد مرد.در سال ۱۹۲۰ ناسیونالیست های ایرلندی به خاطر مسائل ی دست به اعتصاب غذا زدند(بیشتر از ۲۹ روز)و علم پزشکی را با این واقعیت مواجه کردند که نه تنها قلب انسان در اثر غذا نخوردن از کار نمی افتد ،بلکه فرد از سلامتی بهتری برخوردار می گردد.

دکتر"کارینگتون" سه موضوع را عنوان می کند:

۱_روزه باعث استراحت و آرامش قلب می شود.

۲_به وسیله روزه خون پاک می شود.

۳_در اثر روزه شخص بیمار از مواد تحریک کننده که باعث لطمه زدن به قلب و سلامتی می شوند پرهیز می کند.



استراحت و روزه دو نتیجه ثمربخش برای قلب به همراه می آورد:

۱_ضربان قلب به مقدار چشمگیری کم می شود،برای مثال قلبی که در هر دقیقه ۸۰ بار می زده در هنگام روزه به ۶۰ بار تقلیل می یابد.

۲_دومین نتیجه مفید آن است که فشار خون کمتر می شود مثلا اگر فشار خون قبلا ۱۶۰ بوده در اول روزه به ۱۳۰ تا ۱۴۰ و یا ۱۱۵ تقلیل می یابد.


بخشی از کتاب "روزه می تواند زندگی ات را نجات دهد!" از دکتر هربرت.م.شلتون



طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق،التماس دعا.


امروز با دوستام رفتم سینما فیلم متری شش و نیم رو دیدم.

چند روزی بود که شنیده بودم تو ماه رمضان قبل افطار هر روزه بلیت نیم بهاست.نمی دونم این فیلم رو دیدین یا نه.

یه آقایی مواد مخدر به مردم فروخته با اون پول برای والدینش خونه خریده.قاضی می گه چون پولت حرام بوده پدر و مادرت باید برگردن به خونه قبلیشون و دیگه نمی تونن تو این خونه ای که براشون خریدی زندگی کنن(پولش باید برسه به دولت)

حالا برای من سوال پیش اومده که اگه این پول حرامه پس باید برای دولت هم حرام باشه دیگه،درسته؟مگه غیر از اینه؟این پول صرف چی می شه؟خورد و خوراک سران کشورمون؟


دیروز موقعی که می خواستم شیفت رو از دوستم تحویل بگیرم احساس کردم یه خانمی کنارم وایساده و می خواد یه چیزی بگه.بعد اینکه صحبت های من و دوستم تموم شد دیدم عه این خانمه ست که(حالا کدوم خانمه؟

چند روز پیش من با یکی از دوستام رفته بودم پارک موقع برگشتنی تو مسیر یه خانمی چند تا ازم سوال کرد که متولد چه سالی هستین کدوم مدرسه درس خوندین کدوم دانشگاه درس خوندین چهره شما برای من آشناست.این خانمه همون خانمه بود.)

دیشب تعجب کردم این خانمه رو اونجا دیدم.بهم گفت بیا اینجا بشین کنار من.دو تا صندلی کنار هم بود گفت بیا اینجا.

دوستم که می خواستم شیفتو ازش تحویل بگیرم تعجب کرده بوداولین باری که خانمه رو دیدم حدس زدم یکی از معلم های دبیرستانمونه حدسم درست بود.گفت من فکر کردم شما اینجا پزشک هستین گفتم نه ،دانشجوی پرستاری هستم.

معمولا وقتی این سوال ها رو می پرسن می خوان برای امر خیر اقدام کننولی این خانم هر دو دفعه سوال های تکراری می پرسه و تمام.

فازش چیه؟


؟






سلام
کلی دنبال عکس تو یکی از سایت ها گشتم ولی عکس خوب پیدا نکردم عکسی که مثل عکس های قبلی شعر نوشته داشته باشه
این پست رو می ذارم برای چت کردن.
اگه سوالی داری در خدمتم.اگه در مورد چیزی کنجکاوی تو این پست ازم بپرس.اگه درد و دلی هست اینجا با من درد و دل کن.
اگه پیشنهادی داری برای بهتر کردن وبلاگم خوشحال می شم با من در میون بذاری.
اگه جمله ای شعری قبلا خوندی و دوسش داشتی اینجا می تونی برام بنویسی
و
.
در مورد این عکس (عکس مستربین) هم می تونی نظرت رو بنویسی
به نظر من که خیلی خنده داره


توکل چه کلمه زیباییست.


اجازه دادن به خداوند که خودش تصمیم بگیرد


تنها خداوند است که بهترینها را برای بندگانش رقم میزند


فقط بخواهیم و آرزو کنیم، اما پیشاپیش شاد باشیم 


ایمان داشته باشیم که رویا هایمان همچون بارانی در حال فرو ریختن اند


چرا که خداوند نه به قدر رویاهایمان بلکه به اندازه ایمان و اطمینان ما انسانهاست، که میبخشد.




سلام.

می خوام در مورد فانتزی هام صحبت کنم.نمی دونم شاید روزی به واقعیت تبدیل شد.من تو وبلاگ قبلیم در مورد چادر مطلبی نوشته بودم دوستانی که وبلاگ قبلی من رو دیده بودن حتما یادشون هست.نوشته بودم که من دوست دارم چادر سر کنم ولی می خوام اول در مورد چادر و حجاب مطالعه کنم که وقتی تصمیمم رو گرفتم دوباره چادر رو کنار نذارم چون سال قبل چادر رو گذاشتم کنار.

حالا فانتزی من اینه که بعد از مطالعه چادر سر کنم و محجبه هم که هستم.بعضی از دخترها رو که می بینم حجاب کامل دارن و چادری هستن خیلی خوشم می یاد.دیگه اینکه دوستای چادری هم داشته باشم با هم بریم جمکران،مشهد،کربلا.نماز جماعت شرکت کنیم و هیئت بریم.یه جمعی رو تشکیل بدیم که فکر و عقیده هممون یه جور باشه و با هم هماهنگ باشیم و یک رنگ.

مثلا موسیقی حرام گوش نکنیم،عروسی هایی که پر از گناهه شرکت نکنیم.

دوستانی که باهاشون دوست هستم همه اهل مطالعه و کتاب خوندن باشن مثلا با هم قرار بذاریم اطلاعاتمون رو در اختیار هم قرار بدیم.به هم دیگه کتاب معرفی کنیم.امامزاده بریم.مزار شهدای گمنام بریم.با شهدا و اهل بیت و ائمه ارتباط برقرار کنیم و بهشون متوسل بشیم.

کارهای فرهنگی انجام بدیم و .  .

این فانتزی من بود امیدوارم یه روز دیگه فانتزی نباشه و به واقعیت تبدیل بشه.


چند سال پیش وقتی وارد دانشگاه شدم به صورت اتفاقی با انجمن ادبی دانشگاه آشنا شدم.

تو انجمن فعالیت داشتم و شعر می نوشتم.

آقایی به نام آقای حقگو تو این انجمن فعالیت داشتن که امیدوارم

 هر جا هستن پیروز و موفق باشن.

یکی از شعرهای آقای حقگو رو برای خودم یادداشت کرده بودم امروز اتفاقی دفترم رو برداشتم و یاد انجمن ادبی و شعرهای خودم و این شعر آقای حقگو افتادم.

یادش بخیر.

این شعر رو با صدای خودم خوندم و براتون تو این پست فرستادم.

امیدوارم اون قدری که من از این شعر لذت بردم شما هم لذت ببرید

 

 

 

شعر:علی حقگو


چه کنم با دل❤تنها

چه کنم با غم دل❤

چه کنم با این درد

دل ❤من ای دل❤ من

 

 


اصطلاحات زیادی وجود داره که تو شغل پرستاری استفاده می شه.

چند تا از این لغات رو اینجا می نویسم شما هم بدونید خوبه و می تونید پیش فامیل و اقوام یه کم کلاس بذارید
 
 
 
نوار قلبECG                 ای کی جی(مثلا ما زمان کاردانشجوییمون بهمون
می گفتن برو ای کی جی بگیر نمی گفتن برو نوار قلب بگیر)
 
 
 
 
نوار مغزEEG                   ای ای جی
 
 
 
 
گلبول سفید خونWBC     وایت بلاد سل(موقع گرفتن جواب آزمایش حداقل این مورد رو بدونید)
 
 
 
 
گلبول قرمز خونRBC      رد بلاد سل(موقع گرفتن جواب آزمایش حداقل این مورد رو بدونید)
 
 
 
 
علائم حیاتیV/S              وایتال ساین(شامل فشار خون،نبض،درجه حرارت بدن و غیره.بیمار وقتی بستری می شه پرستار در اولین فرصت باید V/S  بیمارش رو چک کنه)
 
 
 
قرصTab
 
 
 
فشار خونBP
 
 
 
استراحت مطلقCBR         سی بی آر(تو پرونده مریض هایی که استراحت مطلق باید باشن،این اصطلاح توسط پزشک نوشته می شه)
 
 
 
 
سکته ی قلبیMI               ام آی
 
 
 
سکته ی مغزیCVA          سی وی إی
 
 
 
قند خونBS                    بی إس(مثلا به ما می گفتن برو از مریض یه بی اس چک کن نمی گفتن برو قند خونش رو ببین چنده)
 
 
 
 
 
ناشتاNPO                 این اصطلاح هم در صورتی که برای مریض لازم باشه توسط پزشک تو پرونده مریض نوشته می شه)
 
 
 
 
ایست قلبCardiac Arest      کاردیاک  أرست  
 
 
 
مردنExpire                           إکسپایر(پرستارها پیش خودشون می خوان حرف بزنن می گن مریض فلانی اکسپایر شد نمی کن مریض مرد)
 
 
 
واحد مراقبت قلبیCCU        سی  سی یو
 
 
 
واحد مراقبت ویژهICU                   آی سی یو
 
 
 
اینتوبهIntubation(به معنی لوله گذاری)(مثلا وقتی مریض 
حالش خیلی بد می شه و تنفسش دچار مشکل می شه یا نبضش دیگه نمی زنه دکتر به پرستار می گه سریع وسایل اینتوبه رو بیارید)
 
 
 
 
سعی کردم لغات پرکاربرد رو بنویسم
 

سلام

چند روز پیش رفته بودم یه نمایشگاه کتاب کوچیک تو شهرمون اونجا یه کتاب خریدم به اسم " از شنبه" و از طریق این کتاب با سایتی آشنا شدم که نویسنده ی این کتاب سایت رو راه اندازی کردهـ

به نظرم سایت خوبیه و چند تا کلیپ رایگان و ویس می تونید تو این سایت مشاهده کنید و گوش کنید.

https://www.bishtarazyek.com/

اسم سایتش بیشتر از یک نفر هست.


سلام

یکی از فانتزی هامو قبلا نوشته بودم.

یکی دیگه از فانتزی هام اینه که انقدر کتاب خونده باشم کتاب های مفید و خوب که بتونم یه کتابخونه ی بزرگ پر از کتاب های خوب داشته باشم و مردم از کتابخونه ی من بازدید کنن هر کتابی که دوست داشتن بخونن بعد دوباره بعد یه مدتی کتاب رو برگردونن.درست مثل کتابخونه ولی فرقش اینه که خودم کتاب ها رو خوندم و کتاب هایی که دوست دارمو تو اون کتابخونه قرار می دم و 

همه ی اون کتاب ها برای خودمه.

یه قسمتی از کتابخونه رو هم می ذارم برای صحبت کردن پیرامون کتاب ها که هر کسی این کتاب ها رو خوند می تونه بیاد در موردش صحبت کنه نظر بده انتقاد کنه و چون خودم کتاب ها رو خوندم می تونم نظر بدم و یا  پیشنهاد کنم که مثلا چه کتابی بخونن.

یه قسمتی رو اختصاص می دم به کتاب های مثلا

روانشناسی

یه قسمتی مربوط به کتاب های مذهبی

و

 

 


اصطلاحات زیادی وجود داره که تو شغل پرستاری استفاده می شه.

چند تا از این لغات رو اینجا می نویسم شما هم بدونید خوبه و می تونید پیش فامیل و اقوام یه کم کلاس بذارید
 
 
 
نوار قلبECG                 ای کی جی(مثلا ما زمان کاردانشجوییمون بهمون
می گفتن برو ای کی جی بگیر نمی گفتن برو نوار قلب بگیر)
 
 
 
 
نوار مغزEEG                   ای ای جی
 
 
 
 
گلبول سفید خونWBC     وایت بلاد سل(موقع گرفتن جواب آزمایش حداقل این مورد رو بدونید)
 
 
 
 
گلبول قرمز خونRBC      رد بلاد سل(موقع گرفتن جواب آزمایش حداقل این مورد رو بدونید)
 
 
 
 
علائم حیاتیV/S              وایتال ساین(شامل فشار خون،نبض،درجه حرارت بدن و غیره.بیمار وقتی بستری می شه پرستار در اولین فرصت باید V/S  بیمارش رو چک کنه)
 
 
 
قرصTab
 
 
 
فشار خونBP
 
 
 
استراحت مطلقCBR         سی بی آر(تو پرونده مریض هایی که استراحت مطلق باید باشن،این اصطلاح توسط پزشک نوشته می شه)
 
 
 
 
سکته ی قلبیMI               ام آی
 
 
 
سکته ی مغزیCVA          سی وی إی
 
 
 
قند خونBS                    بی إس(مثلا به ما می گفتن برو از مریض یه بی اس چک کن نمی گفتن برو قند خونش رو ببین چنده)
 
 
 
 
 
ناشتاNPO                 این اصطلاح هم در صورتی که برای مریض لازم باشه توسط پزشک تو پرونده مریض نوشته می شه)
 
 
 
 
ایست قلبCardiac Arest      کاردیاک  أرست  
 
 
 
مردنExpire                           إکسپایر(پرستارها پیش خودشون می خوان حرف بزنن می گن مریض فلانی اکسپایر شد نمی کن مریض مرد)
 
 
 
واحد مراقبت قلبیCCU        سی  سی یو
 
 
 
واحد مراقبت ویژهICU                   آی سی یو
 
 
 
اینتوبهIntubation(به معنی لوله گذاری)(مثلا وقتی مریض 
حالش خیلی بد می شه و تنفسش دچار مشکل می شه یا نبضش دیگه نمی زنه دکتر به پرستار می گه سریع وسایل اینتوبه رو بیارید)
 
 
 
سعی کردم لغات پرکاربرد رو بنویسم
 

 

چه آرامشی داره این آهنگ

به به


سلام

جاتون خالی انقدر تو آی سی یو سختی می کشم

همش بدو بدو

همش کار

هر دو ساعت یکبار فشار خون و . رو چک می کنیم می نویسیم

داروها رو می دیم

ساکشن انجام می دیم

پانسمان می کنیم

.

 

اولین ماه بهمون ۳۹ تا شیفت دادن

هر روز می شه گفت بیمارستانم

بعضی روزها مثل امروز هم صبح می مونم هم عصر

 

 

 

امروز عصر بیمار تحویل گرفتم

از قسمت آنژیوکتش خون اومد

از دهنش خون پاشید

اصلا یه وضعی


سلام

امشب انقدر ذرت مکزیکی خوردم که الان فکر کنم تو بدنم کلا ذرت مکزیکی جمع شده

من عاشق ذرت مکزیکی هستم.

قبلا با کنسرو ذرت,ذرت مکزیکی درست می کردیم ولی الان که وقت ذرته و فراوونه قشنگ می تونیم چند باز ذرت مکزیکی درست کنیم و هر وعده غذایی کنار غذا ذرت بخوریم

چند وقت پیش با خانواده دور هم جمع شده بودیم الویه درست کرده بودن توش ذرت ریخته بودن از همین ذرت های تازه ، منم که انقدر ذرت خوردم تا حالا به خاله م گفتم این ذرتش چقدر شیرینه فرق می کنه خاله م گفت چه قشنگ تشخیص هم دادی.خواهرم بهم می گه ذرت باز(مثل کفتر باز)

I love Mexican Corn

زمان دانشگاه یه چند باری وقتی می خواستم برم سمت خونه، قبلش ذرت می خریدم تو مسیر می خوردم

 

 

این هم یه عکس خوشگل و خوشمزهاز ذرت مکزیکی


 

 


سلام

دوس دارم تو این پست در مورد اعتیاد بنویسم.حتما شما هم مثل من چند ساعتی از روزتون رو به گشت و گذار تو فضای مجازی سپری می کنید.

فکر می کنید می تونید کمتر برید تو فضای مجازی؟

من چند روزیه به این موضوع فکر می کنم که موبایلی بخرم که نه بشه تلگرام نصب کرد نه واتساپ نه اینستاگرام و نه هیچ برنامه ای.

گوشی هوشمند نباشه.فقط بشه زنگ زد و تماس گرفت یا پیامک زد.

درست مثل موبایل های قدیم که استحکام زیادی در برابر ضربه خوردن و ضربه دیدن داشتن و نهایت بولوتوث داشتن یا اینترنت و وای فای.

اینترنت هم برای سرچ کردن تو گوگل.

باور کنید انقدر خوبههههههه،بدون اینترنت بدون فضای مجازی

آدم زندگی می کنه،زندگی.

دغدغه نداره،فکرش درگیر نیست.

اینکه الان برم تو تلگرام تو واتساپ یا وبلاگ یا هر برنامه ی دیگه ببینم کی بهم پیام داده،دیگه این فکرها رو ندارم ولی اگه این برنامه ها باشه آدم همش فکرش مشغوله.


سلام

امروز صبح اولین شیفتم بود.شغل پرستاری مسئولیت خیلی سنگینیه.تو آی سی یو کلا دو تا مریض به هر پرستار می دن ولی همه ی کارهای همون دو تا مریض رو پرستار باید انجام بده.

گزارش های پرستاری بخش آی سی یو هم خیلی طولانیه.امروز پرستار هر کاری که انجام می داد بعدش گزارش رو می نوشت.کلا سر پا بود.

چهار تا از پرستارهای قبلی از بخش رفتن،  به جای اون چهار نفر من با یکی از هم کلاسی هامون رفتیم این بخش.۲ نفر به ازای ۴ نفر

یعنی اگه بخوان برای من و دوستم شیفت بذارن، شما دیگه خودت حساب کن دیگه چی می شه.

کلی شیفت باید بریم.

تا آخر شهریور فعلا آموزش می بینیم چون یک دفعه نمی شه مریض رو به کسی که تا حالا خودش به طور جدی مسئولیت پرستاری رو قبول نکرده بوده، بسپارن.

احتمالا از مهر ماه به من و دوستم که طرحی هستیم، مریض می دن.

مریض ها هم بد حال .آدم حالش دگرگون می شه.

فقط از خدا خواستم که کمکم کنه بتونم طاقت بیارم و هم به خودم صبر بده بتونم ازشون مراقبت کنم و هم مربض ها که خدا کمکمشون کنه شفا پیدا کنن.ان شالله.

امروز شیفتم که تموم شد رفتم برای ثبت اثر انگشت.مسئولش گفت برو تایمیکس.

گفتم خدایا تایمیکس دیگه چیه.منتظر موندم با هم بریم.متوجه شدم ورودی بیمارستان همونجایی که اثر انگشت ثبت می کنن رو می گن تایمیکس.


سلام

امروز رفتم با مدیر پرستاری صحبت کردم ، مشخص کرد کدوم بخش بیمارستان باید مشغول به کار بشم.

از چهارشنبه باید برم  ICU  .

امروز رفتم آی سی یو خودمو معرفی کنم، پرستارها ذوق کرده بودن و خوشحال بودن که یه طرحی داره می یاد بخششون

یکیشون چند بار تکرار کرد طرحی طرحی

انگار تا حالا طرحی ندیدن.

ان شالله که بتونم پرستار خوبی برای مردم باشم 

 

 

 

 


 

 

 

سلام بر حسین(باسم کربلایی)

 

السلام علیک یا ابا عبدالله

و علی الارواح التی حلت بفنائک

علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار

و لا جعله الله  آخر العهد منی یارتکم

السلام علی الحسین

و علی علی بن الحسین

و علی اولاد الحسین

و علی اصحاب الحسین


سلام

دیروز صبح یکی از اون شیفت های سنگین بود.یکی از مریض ها لوله رو که به دستگاه وصل بود از دهنش درآورد.دوباره کاری شد.برای من که پرستارش بودم مسئولیت داشت که چرا حواسم نبوده مریض این کارو کرده.انقدر بهش دارو می زدم تا هوشیار نشه خودمم خسته می شدم.

این بیمار با بیمار دیگه ای که به من داده بودن انقدر دیگه ترشحات داشتن بوی بد گرفته بودن

یکیشون که چشم هاش باد کرده بود انگار آب رفته بود تو پلک هاش. دخترش وقتی اومد ببینتش همش گریه می کرد بالاسرش.

در عرض کمتر از نیم ساعت دو تا مریض  همون سمتی که مریض های من بستری بودن، فوت شدن.

مریض منم که لوله رو از دهنش درآورده بود.

یعنی پرسنل باید همزمان به کار سه تا مریض بدحال رسیدگی می کردن.

واقعا پرستارهای خوبی تو بخشمون داریم.بدون اینکه من چیزی بگم خودشون اومدن کمکم کردن.

یکیشون گفت این آنژیوکت خوب نیست سرم داره زیرپوستی می ره.

دوباره باید رگ بگیری از بیمار.

از پرستار عادی گرفته تا سرپرستار و مسئول بخش اومده بودن به من کمک می کردن که رگ بگیریم.بالاخره چند نفری یه رگ گرفتن تو دست چپش یه چند نفر دیگه هم از پای راستش رگ گرفتن واسم.

با اون خستگی حالا باید عصر هم می موندم بیمارستان.

دیگه بعدازظهر هم کمر درد گرفته بودم هم پا درد.

تازه بیمارها رو شب می خواستم به پرستار شیفت شب تحویل بدم گفت چرا x و y و .  این کارها رو انجام ندادی فلان کار رو انجام بده بعد برو

رفتم تو دفتر تقسیم کار نگاه کردم دیدم ای وای باید بیمارهامو به این پرستاره که مو رو از ماست می کشه بیرون تحویل بدم.

استرس گرفتم آخر شیفت تند تند گزارش هامو نوشتم.

ولی واقعا قدر این پرستارها رو بدونید.خیلی زحمت می کشن.



 


 

 

 

 

 

 


 


سلام

یه نفر هست که به وبلاگ من خیلی سر می زنه.

زود تند سریع همینجا خودشو معرفی کنه

هر روز بیشتر از ۱۰ بار می یاد وبلاگ.

خب خودت رو معرفی کن بدونم کی هستی که انقدر مشتاق وبلاگ منی

انقدر پیگیر.

کنار آی پی هم علامت کشور آمریکاست از ashburn آمریکا.

 

 


سلام

دیروز شیفت عصر بودم.از یکی از پرستارها پرسیدم فلان پرستار مجرده‌؟

گفت آره.

تعداد مجردها رو شمردیم.خیلی تعداد زیاد بود حتی سر پرستارمون هم مجرده.

نمی دونم چرا ولی ناراحت شدم.خانمی که می تونست تا الان بچه و نوه داشته باشه و سرش شلوغ باشه هنوز مجرده.

تو خانواده برتر خیلی صحبتش شده در مورد مجرد موندن ولی تا حالا از نزدیک شاهدش نبودم.


 

 

 

 


سلام.

این پست رو ایجاد کردم که در رابطه با چادر با دوستانی که علاقه دارن به این موضوع صحبت کنیم.

چرا چادر؟چه فرقی بین خانم چادری و بی حجاب هست و هر سوالی که به ذهنتون می رسه.

از خانم های چادری دعوت می کنم که به جمع ما اضافه بشن.

 

 

 

 

 


سلام.

تو این مدتی که اینترت ها رو قطع کردن فکر کردم کلا نمی تونم بیام وبلاگم رو چک کنم پیام ها رو جواب بدم چون همیشه عادا کرده بودم اول تو گوگل بیان ورود رو تو گوگل سرچ کنم بعد بیام وبلاگم.

الان یادم اومد خب چه کاریه www.bayan.ir  رو سرچ کنم بعدش می تونم بیام وبلاگم.

این شد که در اولین فرصت گفتم یه پیام بزارم و بگم که من حالم خوبه

امیدوارم شماها هم حالتون خوب باشه.وبلاگمو که چک کردم دیدم به به تعداد دنبال کننده هامم زیادتر شده


سلام.

تو این مدتی که اینترنت ها رو قطع کردن فکر کردم کلا نمی تونم بیام وبلاگم رو چک کنم پیام ها رو جواب بدم چون همیشه عادت کرده بودم اول تو گوگل " بیان ورود " رو تو گوگل سرچ کنم بعد بیام وبلاگم.

الان یادم اومد خب چه کاریه، می تونم www.bayan.ir  رو  بالای گوشی سرچ کنم.

این شد که در اولین فرصت گفتم یه پیام بزارم و بگم که من حالم خوبه

امیدوارم شماها هم حالتون خوب باشه.وبلاگمو که چک کردم دیدم به به تعداد دنبال کننده هامم زیادتر شده


 

 

 

 


سلام.

امروز از اول صبحی اعصابم خورد شد.زنگ زدن گفتن امروز نیرو کم داریم شیفت می یای؟منم گفتم باشه می رم ولی بعدا پیش خودم گفتم شیفت هام زیاد بوده این ماه خب یکی دیگه شیفت بره.زنگ زدم به مسئول شیفت صبح گفت که حالا شما بیا ، سرپرستار باید یه فکری کنه به جای کمبودها.

همینطور که داشتیم صحبت می کردم یه دفعه صدای کوبیده شدن شنیدم(جا داره بگم که من و مادرم تو ماشین نشسته بودیم من جای راننده بودم پدرم ماشینشو به من داده بود یه کاری داشتم م رفته بودم انجام بدم.)

یه راننده ای خیلی خونسرد زد به ماشین و فرار کرد منم اصلا فکرشو نمی کردم طرف انقدررررر بووووووق باشه که راحت بزنه و فرار کنه.

مادرم پیاده شد آخر شماره پلاک رو دید.بعد که دقت کردیم همسایه روبه رویی دوربین داشت خونه شون زنگ زدیم که اگه رفتیم شورای حل اختلاف همسایه همکاری کنه دوربینو نشون بده.

خلاصه از صبح انگار بد آوردیم.عصر امروزم که باید شیفت برم


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها