دیشب خونه ی خاله م بودم به دخترخاله م گفتم گوشیتو بده آهنگ های موبایلتو نگاه کنم اگه خوشم اومد برای خودم بریزم تو موبایلم ،وقتی گوشیمو نگاه کردم دیدم یکی از دوستام سه بار بهم زنگ زده.

زنگ زدم بهش گفت چرا شیفت نیومدی؟

شوکه شدم می خواستم بگم یعنی چی باید برم شیفت؟من که امشب شیفت نداشتم تو برنامه نوشته بودین فردا شب نه امشب.دوستم گفت تو گروه گفته بودیم شما نخوندی.هیچی دیگه از دخترخاله هام خداحافظی کردم رفتم.ناراحت شدم، شوک بهم وارد شد.خداحافظی یه دفعه ای بدون خوردن شام.ساعت تحویل شیفت هفت و نیمه ولی اون ساعتی که دوستم بهم خبر داد ساعت یه ربع به هشت بود.بدو بدو رفتم خونه به بابام زنگ زدم اومد دنبالم منو رسوند بیمارستان.تا حالا دیر نکرده بودیم.اولین بارم بود.بعضی اوقات خواب دیده بودم جایی دیر کردم ولی تو واقعیت اتفاق نیوفتاده بود که دیشب اتفاق افتاد.

دوستانی که به حرفه پرستاری علاقه دارن خبر داشته باشن که این مشکلات هم هست.مثلا همکارتون نمی تونه شیفت بره یه ساعت مونده به تحویل شیفت بهتون خبر می دن تو باید شیفت بری اتفاقی که چند وقت پیش برای خودم اتفاق افتاد.

دیشب یه مریضی رو آورده بودن که خیلی هوشیار نبود پرستار ازش می پرسید اینجا چه شهریه؟شهر رو اشتباه گفت.

می گفت منو آزاد کنید من مشکلی ندارم. رو تخت نمی خوابید.می گفت من باید برم شمال پسرم اونجا زندانیه.

نیم ساعت مونده به تحویل شیفت یه مریض دیگه آوردن احیا کردن ولی دار فانی رو وداع گفت.

نظرتون رو بگید که دوست دارید بازم در مورد این موضوعات بگم یا نه.ممنون.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها